-
دل نوشته ای از یک دوست ....
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 10:08
روی قلبی نوشته شده بود: ای مردمان، این قلب به رایگان فروخته می شود ... و از فردای آن روز قلب او شد ارزانترین اسباب بازی شهر…
-
تکاپوی لحظه ها و سریال زندگی ......
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 11:31
لحظه ها شتابان از پی هم می گذرد ... ثانیه ها و دقیقه ها ، گلهای روزها را می چینند و ماهها و سالها را درو می کنند ..... هفته به هفته منتظر ماندیم .... و روزگار گذراندیم .... تا ادامه سریال ها را ببینیم .... چه سریال های دیدنی و طولانی که ناگهان تمام شدند .... و قسمت آخر همه ناقص و سریع تمام شد .... سریال شاهنشاهی پهلوی...
-
بهار نگاه تو ...( دل نوشته )
پنجشنبه 25 فروردینماه سال 1390 09:24
برودت نبارید سرما نریخت و خورشید از پله های افق تا زمین پیش آمد دلم از آن روز فصلی ست آتش گرفته چه می شد بهار نگاه تو پایان نگیرد اگر جرات عاشقی نیست دیگر درختی دراین جنگل بی بری جان نگیرد... س.م.ع
-
بدون شـــــــــــــــــــــــــــــرح ! ...
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 11:39
-
بن بست های خاک!! ( دل تنگ گویه )
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 14:28
دست های لبریز زمین، سرشار از جنازه ی آدم هایی ست، که بی هیچ زخمی ظاهری، می میرند! ... در پیچاپیچ بن بست های خاک، مگر چه خبر است؟!! ... س.م.ع ته نوشت: سلام دوستان نازنین. اینروزا بدجوری دلم گرفته!!! به قول معروف که میگن: من از نامحرمان هرگز ننالم که بامن هرچه کرد آن آشنا کرد موفق باشید و پاینده...... یاحق...
-
بهار شمایید!!! (دل گویه)
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 09:15
سلام به همه عزیزان... دو قدم مانده زگرمازدگی تا دریا وعده دارد تن گرمازده ام با دریا (مولانا جلال الدین) بهار موعود ما عطری از آن عدالت سبز خواهد داشت،که زمین تنها دو تابستان نشانه هایی ازآن درسایه ی نورانی ابوتراب تجربه کرده است... آن بهار نیز همچون بهاری که در طبیعت می وزد دلپذیر،چشمنواز و دوست داشتنی ست. راستی...
-
گذری بر سال نو.....
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 08:53
سلام دوستان عزیزتر از جان... امیدوارم که سال خوبی رو شروع کرده باشید. دوستان،چندتا عکس از جاهای مختلف ،که در ایام تعطیلات سفر کوچیکیو به اونجاها داشتم رو ادامه ی مطلب گذاشتم... امیدوارم که خوشتون بیاد... نمایی از جاده ی دریا،پایین جاده، جاده ی شهید کلانتری اورمیه دوستان، تعجب نکنید!! اینجا همون دریاچه ی اورمیه هستش که...
-
تبریک سال نو (دل گویه)
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 09:23
سلام دوستان عزیزم... امیدوارم که سلامت و تندرست باشید... زمان می گذرد ،ولی خوبیها و صداقتها باقی است... تقویم و سال ،عوض می شود اما سنتها تغییر ناپذیر است... نوروز انقلاب است...در نوروز بکوشیم که چهره ی جانمان شادابتر گردد و رویش خیر و فلاح بر ساقه ی وجودمان امروزما را بهتر از دیروز کند و هر زمان نوروز گردد... باید در...
-
فردا ...( دل گویه )
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 11:32
لحظه، فرصتی ست که دستهای التفات مرگ، به ما می سپرد... و فردا، سهم کسی است که عاشق تر است... میترسم... از مسخ شدن و بی فردایی... همیشه می ترسم... آشتی را، سرودی می کنم و گلی پرافشان.. بر آستان ستیز... س.م.ع
-
فحاشی در شغل های مختلف(طنز)
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 08:41
@ یک کارمند اداره می گوید : خفه شو، پرونده ناقص، دون اشل، الهی اسمت جزو مراسلات فوت شدگان به آن دنیا ارسال شود، الهی در قبرستان برای همیشه بایگانی شوی، لامذهب، بی دین، مدیرکل! الهی از این دنیا اخراج بشی ! @ یک درشکه چی : تف برویت، کپی اوغلی. حیوون علیشاه، مگر اینجا طویله است؟ لامروت مثل خیابان سنگفرش می ماند ! آقا می...
-
یکی بود یکی نبود...(داستان)
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 12:35
یکی بود یکی نبود یک مرد بود که تنها بود. یک زن بود که او هم تنها بود . زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود. خدا عم آنها را می دید و غمگین بود . خدا گفت : شما را دوست دارم پس همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید . مرد سرش را پایین آورد؛ مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در...
-
جوانی...(دل گویه )
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 13:53
با عرض سلام و احترام جوانی،موسم عطر افشانی بوستان عمر و فصل شکوفه باران زندگی است. اگر غوغای بهار در باغ زندگی ما برپا نشود،و اگر بلبل جوانی بر شاخسار عمرمان ترانه ی زیبای پاکی نخواند،ما همان خزان زده ی سرد و خمودیم، هرچند صدها بهار بیاید و بگذرد ... کاش قدر جوانی را بدانیم! ... جوانی،مناسبترین فصل رسیدن به خودباوری...
-
عذرخواهی...
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 11:21
سلام دوستان عزیزتر از جان... امیدوارم سالم و تندرست باشید... دوستان گلم، یمدت هست که دچار سردرگمی شدم،دست و بالم به ۱ آپ درست و حسابی نمیره ... خیلی کم میام نت،اگه نمیتونم بهتون سربزنم علتش همون بود که گفتم.. شرمنده ی همتون هستم...به بزرگواری خودتون باید ببخشین... باامید دیدار..... یا حق...
-
همینجوری! ...
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 10:48
-
سنگ، آزادی فشرده...( دل گویه )
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 10:08
هر سنگ پرنده ای ست، جز بوسه به منقار ندارد ... وقتی به سمت آزادی پرتاب می شود! ... هر سنگی را که برداری، تکه ای از نام شکسته ی من گریه می کند... پنج شنبه ها، نامم بر سنگ منتظر است.... ته نوشت: سلام دوستان و همراهان عزیز تر از جان... دوستان،شاید برا ۱ مدتی نباشم، اگه نتونستم به کامنتاتون جواب بدم، حمل بر بی ادبی نباشه...
-
خر عاشق...(شعر طنز)
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 12:44
خری آمد به سوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری خر مادر بگفتا ای پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان ز بین این همه خرهای خوشگل یکی را کن نشان چون نیست مشگل خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمود و پشتکی زد بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت خر...
-
عرض تبریک ...
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 10:01
میلاد محمد(ص) دیباچه ی زرین کتاب حقیقت بود و عنوان صحیفه ی رسالت... ربیع الاول ،بهار سالهای نیکو و پربار و نورانی تجلی خداوند در زمین بود.. محمد (ص) زاده شد، تا جهل و جور بمیرد... چشم به جهان گشود، تا چشم جهان را به روی فروغ ((وحی)) بگشاید... تا دنیا را در قدم جلوه های ابدیت بیفکند و قدوم دوران ((حیات طیبه)) را نوید...
-
شعر ممنوع ! ... (دل گویه)
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 10:52
ای کاش می دانستم، کدام دروغگویی، مدعی است کشور از صدا بیزار است! ... و سروده ها را خفه می کند؟! ... که گفته است: شعر، ممنوع است، و شاعر آزاده در رنج و محنت است؟! ... من هنوز هم می سرایم، همه گوش می دهند و مرا می بینند، ... و با این حال ... هم چنان در امانم ... (س.م.ع)
-
شوخی کوچولو...
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 11:38
شوخی کوچولو شوخی کوچولو نیمروزی بود آفتابی ، در یک روز سرد زمستانی … یخبندان شدید و منجمد کننده ، بیداد میکرد. جعدهای فرو لغزیده بر پیشانی نادنکا که بازو به بازوی من داده بود و کرک بالای لبش از برف ریزه های سیمگون پوشیده شده بود. من و او بر تپه ی بلندی ایستاده بودیم. از زیر پایمان تا پای تپه ، تنده ی صاف و همواری...
-
ولنـــــــــــتـــــــــــایـــــــــــــــــــــــــن...
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 13:51
قصه - ولنتاین - از کجا شروع شد؟ دقیقا از گل و ماه و ستاره ! حدودای 1700 سال پیش در روم (اونوقت ها شما هنوز به دنیا نیومده بودین!) حاکمی بنام کلودیوس بوده که فکر میکرده سربازای مجرد از متاهل ها قویتر هستن. واسه همینم ازدواج رو ممنوع میکنه تا سربازاش نتوننن ازدواج کنن و بقول خودش قوی بمونن. هر کسی هم که سرپیچی میکرده...
-
چهل مورد از کم هزینه ترین لذت...های دنیا
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 10:21
1- گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم. 2 - سعی کنیم بیشتر بخندیم. 3- تلاش کنیم کمتر گله کنیم. 4 - با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم. 5 - گاهی هدیههایی که گرفتهایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم. 6 - بیشتردعا کنیم. 7 - در داخل آسانسور و راه پله و... باآدمها صحبت کنیم. 8- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم. 9-...
-
دفتر عمــــــــــــــــــــــــــر...(دل گویه)
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 09:31
زمان می گذرد،ولی خوبیها و صداقتها باقی است... مابر کنار جویبار زمان نشسته ایم و شاهد گذران عمرهاو فرصتها... گذشت شب و روز و سپری شدن هفته ها و ماهها و سالها... گذشت تصمیم ها، اراده ها و برنامه ها... مامسوول عمر و زمان و فرصت و استعداد خویشیم... دفتر عمر ما، تقویم ماست... (س.م.ع)
-
پیام تسلیت ...
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 12:35
فهیمه جان با نهایت تاثر و تالم مصیبت وارده را به شما و خانواده بزرگوارتان تسلیت و تعزیت عرض نموده و از خداوند بزرگ برای آن مرحومه طلب آمرزش الهی و برای شما و خانواده گرامی صبر و شکیبائی مسئلت می نمائیم.
-
سر بالایی ها ...!!!!!!!!!!!!!
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 10:11
-
قبر خالی...
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 09:47
مورچه هاى نگران اطراف سنگ قبرت مى خزیدند و با هر خزش خود نبودنت را به یادم مى آوردند. پرندگان قبرستان ده دور افتاده مان وقتى دختر بچه اى چون من را بالا سر قبرمادرش مى دیدند برایم مى خواندند. انگارشعرپرنده ها، فصل ها را نمى شناخت. ردیف هایش اندوه داشت. مثل تمام ردیف هاى با نشان و بى نشان آدم هایى که درهمسایگى ات دفن...
-
جایگاه بانوان در جایگاه! ...
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 11:43
سلام دوستان... انشالاه که همگی خوب و سلامت هستین... دوستان شرمنده ی همتونم،اگه نتونستم جواب کامنتاتونو بدم،به بزرگواری خودتون میبخشین... سرم اینروزا واقعا شلوغه... انشالاه میام و بهتون سرمیزنم... قربون همگی................. ادامه ی مطلب رو ببینید دوستان...
-
بدون شرح ! ...
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 09:31
دوستان عزیز متاسفانه عکس فیلتر شده!!! شرمنده ی همه شدم...
-
کـــــــــــــــــــــــتـــــــــــــــــــــــک!!!
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 08:47
یک مرد بنگلادشی زیر دست و پای چهار همسرش جان باخت. یونس باباری 46 ساله که به همراه دو همسرش برای شرکت در یک جشنواره روستایی به روستای همجوار رفته بود، همسر سومش را دید که بعد از مطلع شدن زنان از وجود یکدیگر درگیری خانوادگی شدیدی ایجاد شد، در این میان سه زن متوجه حضور زن چهارمی شدند که در مراسم حضور داشت. روزنامه الوطن...
-
*درخواست سیانور از داروخانه*
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 17:32
*درخواست سیانور از داروخانه* خانمی وارد داروخانه می شه و به دکتر داروساز میگه که به سیانور احتیاج داره! داروسازه میگه واسه چی سیانور میخوای؟ خانمه توضیح می ده که لازمه شوهرش را مسموم کنه. چشمهای داروسازه چهارتا می شه و میگه: خدا رحم کنه، خانوم من نمیتونم به شما سیانور بدم که برید و شوهرتان را بکُشید! این بر خلاف...
-
یاد تو ...(دل گویه)...
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 12:47
به یاد .... چشمانت دو نخلستانند به گاه سپیده دم... یا، دو ایوان که ماه از منظر آنها دور می شود،... به گاه خنده، چشمانت تاک برگ می آورد، و نور می رقصد،...مانند ماه در رودخانه... که پا رو به گاه سپیده دمان به نرمی، می لرزاندش... انگار در ژرفای چشمانت، ستاره ها می تپند... غرقه در مهی از اندوه و مات... چونان دریا که...