ای کاش! ...
مثل آن "موقعیت" های توی فیلم ها، کسی ناغافل بیاد و ما را اولش خوشحالمان نکند از دیدارش. رفتار و حرفهایش برایمان غریب باشد و دل ما را هی پس بزند از "معاشرت" با خودش، ولی یک مدلی جذبمان کند. یک کارها و خیره سری هایی بکند که ما لبخند نزنیم، ولی محبتش را در دلمان جا بیندازد. یک سری اعمال هست که ما "خل بازی" میگوییم. اصلا بیاید از این ها، پیش ما انجام بدهد. ما هم هیچ نشان ندهیم که خوشمان آمده، ولی مجبور شود "ناز" ما را بکشد یا بخرد.(کدامش را میگویند؟!)کاری کند "مهر" او هم در دل ما "رشد" کند. بیاید حتی ازین "دوبار-یک چیز نوشتن" هایمان هم، "متلک" بارمان کند جوری که "بچسبد به ما".بیاید از ما چیزی بخواهد که ما "فکر" میکنیم کار ما نیست، ولی چون آدم "پایه" ای است، ما سعی کنیم برای او هم شده، از پسش بربیاییم. بیاید به قولی "بکشفاندمان"!از یک راه هایی ببردمان که باید قبلترها میرفتم. کاری هایی را بیانجاندمان که قبلتر باید میکردیم. کلا "مشربمان را صاف کند به شراب وجودش". از ارتباط با او چیزهایی یاد بگیریم که "اثر و مؤثر" باشد.کسی بیاد و ازین "شوخی های شیرین" باما بکند!کسی بیاید و با "دست، پشت گذاشتنی" ، هلمان دهد و ما را ازین "بلندی" پرتمان کند روی "تشکی" چیزی و کارگردان "کات-پلان" بدهد و ما هم برویم با او در پشت صحنه، "آب پرتقال" بخوریم و راجع به "بازی" حرف بزنیم.
س.م.ع
سلام دوستان گلم ...
فکر میکردم با نوشتن میتونم به آرامش برسم ... ولی،
اصلاً آرامش چیه؟ ...
مگه انسان آرام هم داریم؟ هر کی همچین ادعایی بکنه از نظر حقیر شکر خورده و لاغیر.
از جهت دیگه اگه آرامش همون زندگی زنبور عسلیه که با یکنواختی خودش یه نوع آرامشی را تداعی میکنه؛ این عین مردگیه.
من که نمی خوام. مفت چنگ همون زنبور صفتان زشت خو.
برای نوشتن باید خواند و خواند و وق