سکوت ... ( دل گویه )

یومورتا-سکوت 

 

زنهار که بشنوی  

زنهار که ببینی 

زنهار که لمس کنی 

زنهار که سخن بگویی 

بایست ... 

و به طناب سکوت، محکم آویزان شو ...

چشمه ی گفتار، ژرف است، 

لیک کف دست، کوچک ... 

از لابلای انگشتهای میانه، سبابه و شست 

 ریگ درز کی کند ... سخنی ... 

چون تو معنی واژه ها را نمی دانی 

مرا به واژه ها ستیز می کنی 

واژه، سنگ است ... 

واژه، مرگ است ... 

اگر سخنی را با سخنی ترکیب کنی، 

از میانشان سخنی را به دنیا آورده ای ... 

آنگاه است که دنیا را نوزادی زشت رو می بینی 

و مرگ را آرزو می کنی ... 

خواهش می کنم ... 

سکوت ... 

سکوت ! ... 

 

                                       س.م.ع



ته نوشت: 

 

سلام دوستان، عکسی که برا این دل گویه انتخاب کردم، ۱ عکس مفهومی هستش، که هرکسی به فراخور درکی که از مطلب داشته، می بایست اونو تحلیل بکنه ... 

 

اینو اشاره کردم، برای اینکه، شاید برای بعضی از دوستان، عکس با مطلب جور درنیاد ... 

 

قربون همگی ...