غروب ...

 

 

وقتی غروب در گستره ی آسمان پرکشید ...

دلم را آشوبی گرفت از جنس زلزله ،

تکانم داد ...

ناگهان آوار غم بر شانه هایم سرازیر شد ...

چه سخت است تحمل غروب در غروب ...

س.م.ع

تنها ...

مثل آن مسجد بین راهی تنهایم ... 

 

هرکس هم که می آید مسافر است ... 

 

می شکند، 

 

هم نمازش را، هم دلم را ...