پیرمرد بر صندلی اش روی ایوان نشسته بود و پیپ می کشید. سوار خسته، لبه کلاهش را بالا داد و از پیرمرد پرسید: «هی! پیری! مردم اینجا چه جور آدمهایی اند؟» پیرمرد پرسید: «مردم شهر تو چه جوری هستند؟» سوار گفت : «مزخرف!» پیرمرد گفت : «اینجا هم همین طور» چند ساعت گذشت. سوار دیگری رسید و همان سوال را از پیرمرد پرسید. و باز پیرمرد گفت : « مردم شهر تو چه جوری هستند؟» سوار گفت : «خوب! ... مهربان هستند» پیرمرد گفت : « اینجا هم همینطور!»
شرمنده نوشت : سلام دوستان عزیز و همراهان همیشگی ... شرمنده همتونم ... چند وقتی بود نت نداشتم، برا همین نتونستم کامنتارو جواب بدمو به همگی سر بزنم... به بزرگواری خودتون ببخشید ... یا علی ... |