یاد گویه ...( خاطره ای از دوران دانشجویی )

 

                         خاطره - س.م.ع

 

سلام دوستان و همراهان عزیزتر از جان ... 

امیدوارم هرجا که هستین،خوب و خوش و سلامت باشین. 

دوستان،امروز می خوام خاطره ایی از دوران دانشجویی خودم رو براتون بازگو کنم... 

خاطره ایی از دوران کاردانی...دوستان عزیز، آخه من اول دوره ی کاردانی خوندم، بعد کارشناسی... بعلت برخی مشکلات کاری، وقفه ایی ایجاد شد نزدیک ۳ سال، تا کارشناسی رو بخونم...و البته ناگفته نماند که پوستم کنده شد بخاطر این وقفه!! ... 

آخه کنکور کاردانی به کارشناسی، اونم با ۳ سال تاخیر! خیلی مشکل بود!!..  

دوستان، اگر مایل به خوندن خاطره هستید برید به ادامه ی مطلب...  

میدونم طولانیه ...ولی نخواستم توچندتا پست بذارم...به بزرگواری خودتون تحمل و ببخشین...


توجه نوشت!!! : 

1 - دوستان،جهت رعایت برخی موارد، اسامی کامل گفته نشده... ( عین : ع )   

2 - با کمک یکی از دوستان، خاطره بصورت داستان گونه ادا گردیده...


ته ته نوشت: 

 

روز ارتباطات رو هم تبریک میگم بهتون... 

 

برا منم مبارکه... شرمندم کردین واقعا...      

 

البته، آبجی ندا مستثناس...شرمندم کردن ایشون با تبریک صمیمانشون...


                                                     آقای عین !!!

 

* صبح، برای ثبت نام نیم سال اول (ترم ۳دوره ی کاردانی)به دانشگاه رفته بودم. 

آقای عین، همیشه مرا به یاد اشراف تزاری روسیه می اندازد،با آن حرف زدن آرام و شمردشان و رفتارشان که انگار باغبانی وسواسی همین چند لحظه پیش آن را هرس نموده است... 

آقای عین، مطابق معمول سنواتی،ساعت هشت و نیم به دانشگاه می رود.به دربان سلامی می کند و به سمت اطاق آموزش گام برمی دارد که ناگهان ... 

آهای آقا! حضرت آقا! باشما هستم آقای عین! 

آقای عین می ایستد،به دورو بر نگاه می کند.متوجه یک تغییر می شود.یک میز فلزی درگوشه ایی از راهرو، رویش یک تلفن و یک برگه ی کاغذ و یک خودکار...پشت میز، یکی از کارمندان آموزش را می بیند.ایشان همان است که ریش و سیبیلش را از ته می زند، آتش به آتش سیگار می کشد، سرامتحانات پایان ترم، مراقب است ...نشناختید؟...! خب نباید هم بشناسید... 

اما آقای عین اورا شناخت، نگاهش کرد ... 

بله! آقای عین باشما هستم. تشریف بیآورید این جا. 

آقای عین شگفت زده نزدایشان می رود. ایشان، ابتدا لبخند می زند و آقای عین را به نشستن روی صندلی دعوت می کند، بعد خیلی آرام تقریبا به نجوا به آقای عین می گوید: 

البته آقای عین!  شما که مستحضرید، قانون قانونه! آقای عین سرش را تکان می دهد. 

آقای عین، شما انگار تابلوی کنار در را مطالعه نفرموده اید،...همان که رویش نوشته دانشگاهها باید اسلامی شود. 

آقای عین سرش را تکان می دهد. معلوم نیست که خوانده یا نه؟! 

آقای عین، ما البته شما را می شناسیم، اهل دیانت اید... ولی خب! البته مستحضرید، قانون قانونه! 

آقای عین دیگر طاقتش طاق شده، سرش را تکان می دهد. 

شاید برای اینکه نمی شد این مطلب را به زبان آورد، ایشان باچشم به یکی از اعضای بدن آقای عین اشاره می کند، آقای عین آنجا بود که فهمیدند سطح میز فلزی سردتر از محیط است. چون آرنج دستشان از سرما گز گز می کرده! 

ایشان که متوجه می شود آقای عین هنوز متوجه نشده، دوباره به همان عضو بدن آقای عین اشاره می کندو بعد لبهایش را به گوش آقای عین می چسباند و می گوید: 

دستتان! ... 

آقای عین که یک لحظه فکر کرده اند، دستشان عیب و ایرادی دارد یا خدای نکرده کج است! ... 

اما ایشان که دیگر تحمل تصورات آقای عین را نداشت، سودایش بر صفرا غلبه پیدا می کند با صدای بلند می گوید: 

عین جان! قانون قانونه! در راستای اسلامی شدن دانشگاهها، ورود حضرت اجل با لباس آستین کوتاه ممنوع است! 

عین تازه به خود می آید، متوجه می شود که ایشان منظورش چه بوده، لحظه ایی برآشفته می شود، اما بعد به خود می آید،همان رفتار آرامش را پی می گیرد، به ایشان می گوید: 

البته قانون همیشه هم قانون نیست! ... 

ایشان ابتدا تحت تاثیر رفتار آقای عین سرتکان می دهد، اما بعد که متوجه معنای کلام آقای عین می شود، ناخشنود، سرش را بالا می گیرد و می گوید: 

حضرت اجل! البته مستحضرند، قانون قانونه، قانون همیشه قانونه! ... 

اما آقای عین به روی خودشان نمی آورند، یک (( با اجازه )) می گویند و تلفن را به طرف خود می کشند، بعد شماره ی ............ را می گیرند. 

آقای عین هربار که دکمه ای از تلفن را فشار می دادند، میز فلزی صدایی می کرد و می گفت: آرام تر! ارتباط برقرار می شود...آقای عین با صدای پشت خط کمی صحبت می کنند.  تلفن را روی sp-phone تنظیم می کنند صدایی در بلند گوی تلفن می گوید: 

**اینجا دفتر استفتای مقام معظم رهبری است. پوشیدن لباس آستین کوتاه به شرط اینکه موجب فساد نشود، ازلحاظ شرعی اشکالی ندارد. حکم بر نپوشیدن این نوع لباس، وجه شرعی ندارد ** 

بعد آقای عین تشکر کردند و گوشی تلفن را سر جایش گذاشتند، بعد از جایشان بلند شدندهمین طور که طرف اتاق آموزش می رفتند به ایشان گفتند: 

قانون همیشه قانون نیست... در اصل چهارم قانون اساسی آمده است: 

**کلیه ی قوانین و مقررات اعم از مدنی و جزایی و مالی فرهنگی و غیر اینها باید اساس موازین اسلامی باشد. **

آقای عین دیگر دور شده بود و صدایش نمی رسید. برای همین ایشان اسم آقای عین را در برگه یادداشت کردند و سپس سیگاری درآوردند و در حالی که هنوز مبهوت بودند شروع کردند به کشیدنش ...