دست نوشته ...( تلنگر !!! )

     

 

 

اول سلام... 

 

به نظر تو چه فعالیتهایی می توانند کار باشند؟ 

اگر سوال مبهم است مثال می زنم... 

تو به بازی هم کار می گویی؟ به خوردن و خوابیدن چطور؟ یعنی اگر مشغول بازی باشی و در همان حال از تو بخواهند کاری انجام دهی می گویی کار دارم؟... 

به نظر می رسد که جواب اکثر ما به این سوالها منفی است. چرا؟ 

چون مثلا خیلی از ما فکر می کنیم عملی را کار بنامیم که حداقل درجه ای از هدفمندی و نتیجه دهی داشته باشد و خلاصه با ملاکهایی سخت گیرانه یا سهل انگارانه برای کار تعریفی ارائه می کنیم که به وضوح شامل تمام اعمال روزمره ما نمی شود. 

بازهم برای مثال... تقریبا تمام کارهای ما که از روی عادت روزانه انجام می شوند از محدوده ی این تعریف خارجند. 

حالا با توجه به این حرفها راجع به منتظر شدن چه نظری داری؟ 

شاید بلافاصله بگویی:منتظر شدن کار که نیست هیچ ...از کارهای دیگر بازماندن است!!! 

شاید حق با تو باشد...چون هروقت منتظر کسی هستیم از این که یک گوشه ای نشسته یا ایستاده ایم کاری انجام نمی دهیم و وقتمان تلف می شود کلافه شویم...شاید هم کسی که مارا منتظر گذاشته ملامت کنیم... 

همیشه هم البته اینطور نیست...گاهی انتظار باعث فعالیت است و ما را وامی دارد تا امکانات را برای ورود کسی که منتظرش هستیم مهیا کنیم... 

هرطور که فکر می کنیم مسلما یک نکته هست که می توانیم رویش توافق کنیم... 

روی حرف معصومین علیهم السلام نمی توانیم حرف بزنیم... 

انتظار نه تنها کار است بلکه می تواند بهترین کارها باشد... 

پس بیایید بیاییم و بدانیم چه می کنیم... 

 

                                       افضل الاعمال انتظار الفرج  

 

 

                                                                                                     س.م.ع 

 

التماس دعا ...

نظرات 17 + ارسال نظر
پردیس پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ب.ظ

سلام
مرسی که بهم میسری
کار من فکر منه ............
انتظار برای من شیرینه و دوست دارم منتر باشم آخه آخرش دیداره مگه نه ...............
اما........

پردیس پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:13 ب.ظ

به زودی میام وکلی سوال ازت دارم منتظم باش

دختر پاییزی پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:09 ب.ظ

انتظار باعث فعالیت است و ما را وامی دارد تا امکانات را برای ورود کسی که منتظرش هستیم مهیا کنیم...

واقعا حرف منم توی این جمله داداشم خلاصه شده .

سلام داداشی . خوبی ؟ چه خبر؟ ما رو نمی بینی خوشی ؟
ایشالله که همیشه خوش و خرم باشی .

العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان .

در پناه حق

فهیمه جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:03 ق.ظ http://shaparak-e-barooni.blogfa.com

سلام

خوبی؟

آپت قشنگ بود ولی الان اصلا نظرن نمیاد اون هم به خاطر اینکه دارم از حال میرم....

ساعت ۶:۳۰ صبح رفتم دانشگاه. ۱۰ شب توی خونه بودم!!!

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی...ایشالا فردا میام مینظرم....

رسا جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ب.ظ http://rasasam.blogfa.com/

سلام سید
چه خوشکل بود...آره بعضی انتظارا میتونه خیلی شیرین باشه
البته اگه درک درستی داشته باشیم

سجاد(سلطان قلبها) جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ http://soltaneghalbha67.blogfa.com/

ُسلام سید جان خوبی؟
آره می گن انتظا فرج عبادته
اما می ترسم تا اخر عمرم این انتظار رو داشته باشمو با خودم به گور ببرم
می دونی من این عبادتو زیاد نمی خوام امیدوارم هرچه زود تر این عبادت تموم شه و تماشای چهره دلربای مهدی عبادت بشه
البته اگه مارو تو گروه منتظرینش راه بدن
می دونی که منتظر آقا بودن هم لیاقت می خواد امیدوارم این لیاقتو داشته باشیم
مراقب خودت باش
یاعلی مدد

ندا جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:14 ب.ظ http://nedaiefarda.blogsky.com/

سلام سید

با هم بگیم...
اللهم عجل لولیک الفرج...

حاج باهور یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ

سلاااااااااااااااام سید داداش

خوبی؟؟ خسته نباشید........

حاج باهور یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ

والا انتظارمیتونه طاقت فرسا باشه میتونه شیرین هم باشه....همه چی به شخص منتظر برمیگرده ....
تو همین انتظار که واژه های دیگه مثه صبر ..تحمل...و به نظر من از همه مهمتر فراموشی معنی پیدا میکنه.....
ایشالا انتظار ها وظیفه و یه خواسته دل بشه نه جملات تکراری محض یادآوری

[ بدون نام ] یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ق.ظ

رگ ها آبی دست مادرم منتظر نظر های سبز شوماست .......

حاج باهور یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ق.ظ

حاجی حاجی سید
اون بالا یی من بودم جای دیگه نری

الناز یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:00 ق.ظ

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما
همیشه منتظریم و کسی نمی آید...

آسمان یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:54 ق.ظ http://www.khatefa3le.blogfa.com

تو این پست ترکوندی...ایول داری...
به هر چیزی نمیشه گفت کار...با اینکه عامه بهش میگیم کار...
گاهی به چیزهایی که باید بگیم کار..نمیگیم کار...
کار...چه واژه ای تا حالا به عمقش توجه نکرده بودم...

ممنون داداش سید

آسمان یکشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ق.ظ http://www.khatefa3le.blogfa.com

اللهم عجل لولیک الفرج

زمستانه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:22 ب.ظ http://zemestanee.blogfa.com

به نام خالق..

سلام سید ...

امیدوارم حالت خوب باشه..

متاسفانه این چند وقت نتم قطع شده بود .. و بالکل از کار و زندگی افتادیم.. و در این حالت منتظر اتصال نت بودیم..
که بلاخره فراهم گشت..

حالا که اومدم می بینم.. ای داد بی داد سید از یه چیزی و یه کسی دلخور شده.. حالا چرا!؟!؟.. از کم پیدایی ها.. از اینکه جدی به قضایا نگاه نمیشه؟!!؟ یا از چی؟!؟..بلاخره دلخور شدی..

من که سعی می کنم هر مطلبی رو بخونم البته اگه مطلب مفیدی باشه.. ولی اگه خیلی طولانی باشه.. معمولا حوصله نمی کنم.. البته این اخلاق خوبی نیس.. و منم دوسش ندارم.. ولی چه کنم که زود خسته میشم.. حالا تازگی ها که بهتر شدم..

اما مطالب وب شما رو معمولا می خونم.. ( نمیگم همیشه که دروغ نشه .. شاید بوده که نخونم..) ..

ولی درباره تعطیل کردن وب..به نظر من باشی و حرفت رو بزنی خیلی بهتر از رفتن و سکوت کردنه.. حتی اگه شنونده ها ساکت باشند..

دیگه خودت می دونی.. به هرحال من از اینکه بیام اینجا و مطالبت رو بخونم واقعا احساس خوبی دارم..مخصوصا بعضی از مطالبت که جنبه ی دل نوشته دارند یا مطالبی که از گذشته ی یک کلمه یا یک رسم و اینا صحبت می کنند..

همین دیگه. خیلی حرف زدم..

موفق باشی و خوشبخت

زمستانه پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:23 ب.ظ http://zemestanee.blogfa.com

مطمئنم نظر دوستانم همینه.. همه دوست دارند مطالبت رو بخونند..

کم انصافی نکن..!!

ابراهیم جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ

دل مـــی بــری از همــه و می زنی به چاک
پرهیـــــز هــم نمـی کنی از کار شبــهه ناک
دلهـــا ربــوده ای و این هـم یکی به روش
بگذار مـــن هم بشوم « بیــدلی » ؛ به خاک
اشک است کزچشـم تو بر گونه جاری است ؟
یا شبنـمی است می چکد از خوشه های تاک؟
خــــون لا اقل دردل مــن ؛ کـم کن ای عزیز
ناخن که نیست این همه اش میزنی تو لاک
خرســــندی از مــــن واین ؛ حال و روز من
وایـم به حــــال ار شـوی از بنـده خشمناک
هرگز ز یـــــــاد من نـــــرود اینــــــکه بر دلم
زخــــمی زدی که هنوز هـم تازه است و آک
پرســـــیدم آیا بـــــه وصـــــال تو می رسم ؟
گفتـــــی به مــن بیهوده خود را مکن هـلاک
امــّـــا مــن از وصـــــال تو مأیوس نیـــــستم
مـــــی ریزی اینچـــنین به دستم گر آب پاک
امـــــروز روز توســـــت بتـاز و بگاز چـــــون
خالی که نیــست همچو منـت بی خیال ؛ باک
از تـــــو بعـــــید نیست ککت هـــــم نمی گزد
خونـــــم وبال گردنـــت ار می شود چه باک؟
چـــــیزی مگر کـــــم شـــــودت رو گرفته ای
برروی مــن بتــــابد اگـــر خورشیـــــد تابناک
کی می شـــــــود که پای نهـــی بر رواق چشم
جانم نثـــــار مقــــدمت ؛ ای روح من فِداک
هیهـــــات مـــن جز تــــو نظــــر بر کسی کنم
کُـــــن مُوقِناً أنتَ بــِأن لـــَـــیسَ لِی ســـِـــواک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد